جدول جو
جدول جو

معنی پی سوز - جستجوی لغت در جدول جو

پی سوز
سوزندۀ پی (پیه)،
پیه سوز، چراغی که در آن چربی (پیه) و فتیله بکار برند، قسمی چراغ، جنسی از شمع که در آن پیه سوزند:
عدوی تو پیوسته دلسوز باد
چو پی سوز اندر دلش سوز باد،
(از شرفنامه)،
رجوع به پیه سوز شود
لغت نامه دهخدا
پی سوز
چراغ پیه سوز
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آی اوز
تصویر آی اوز
(دخترانه)
ماهرخ، ماهرو
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بوی سوز
تصویر بوی سوز
ظرفی که در آن آتش می ریزند و بخور دود می کنند، آتشدان، بخوردان، عودسوز، افسونگر، پریسای، برای مثال تو پری من بوی سوزم گر بود صد بوی خوش / بوی سوزی می کنم تا بشنوم بوی تو را (ملاطغرا - لغتنامه - بوی سوز)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غم سوز
تصویر غم سوز
آنچه غم و اندوه را از میان ببرد، آنچه غم را بکاهد یا نابود کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیه سوز
تصویر پیه سوز
چراغ فتیله دار که به جای نفت با پیه می سوزد، ظرف سفالی یا فلزی که در آن پیه یا روغن کرچک بریزند و فتیلۀ پنبه ای در آن قرار بدهند و روشن کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پی سوده
تصویر پی سوده
لگدکوب، پایمال شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پی سپر
تصویر پی سپر
پی سپار، پی سپرده، لگدکوب، پایمال، برای مثال حافظ سر از لحد به در آرد به پای بوس / گر خاک او به پای شما پی سپر شود (حافظ - ۴۵۸ حاشیه)، پی سپرنده، پی سپار، رونده
پی سپر کردن: پی سپار لگدمال کردن، پایمال کردن، پی سپار کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیم سوز
تصویر نیم سوز
چوب یا هیزمی که تمام آن نسوخته باشد، کنایه از لاغر و سیاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پی کوب
تصویر پی کوب
پی کوفته، پایمال شده
پی کوب کردن: لگدکوب کردن، پایمال کردن
فرهنگ فارسی عمید
مرکّب از: بی + سوز، که سوز ندارد
لغت نامه دهخدا
پایۀ چراغی از سفال یا از مس و امثال آن که پیه یا روغن کرچک یا بزرک در آن ریختندی با فتیله ای از پنبه، پایۀ مسین و برآن چراغی سفالین و درآن چراغ روغن کرچک یا بزرک و پلیته ای که بشب می افروختند، ظرفی که در آن پیه سوزند، (آنندراج)، استوانۀ سفالین یا مسین یا زرین و یا سیمین و غیره که بصورت گل و غیره کردندی و چراغ را که باروغن کرچک و یا بزرک سوختی بالای آن نهادندی، بیسوس (معرب آن است)، پی سوز، چراغدان، چراغ روغنی قدیم و شمعدان پیهی قدیم، (فرهنگ نظام)، پیه دان:
چو صد شمعدان چید مجلس فروز
برافروخت نرگس دو صد پیه سوز،
ملاطغرا
لغت نامه دهخدا
(یِ سِوْ وُ)
پاپ مسیحی در 1503 میلادی میلادی. مولد زین. وی 27 روز در مقام پاپی بیش نبوده است
لغت نامه دهخدا
تصویری از پی چوب
تصویر پی چوب
قسمی سپیدار پی جوب
فرهنگ لغت هوشیار
پایه چراغی از سفال یا مس که پیه یا روغن کرچک یا بزرک در آن با فتیله ای از پنبه میسوزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم سوز
تصویر نیم سوز
نیم سوخته
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه که لب را بسوزاند داغ: چایی باید لبریز و لب سوز و لب دوز باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غم سوز
تصویر غم سوز
فرمسوز اندوه زدای آنکه یا آنچه اندوه را از میان ببرد غمزدا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پی جور
تصویر پی جور
پی جوی
فرهنگ لغت هوشیار
پیه سوز: عدوی تو پیوسته دلسوز بادخ چو پیسوز اندر دلش سوز بادخ (شرفنامه منیری. لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه پی ریزد ظنکه اساس و بنیادنهد، متصل پیوسته یک ریز پیاپی پی ریزگفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پی سپر
تصویر پی سپر
رونده، سالک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پی سودن
تصویر پی سودن
رغبت کردن، مشتاق بودن
فرهنگ لغت هوشیار
لگد کوب شده پایمال: بس مور کو ببردن نان ریزه ای ز راه پی سوده کسان شود و جان زیان کند. (خاقانی)، اراده کردن مشتاق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پی کوب
تصویر پی کوب
لگد مال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی سود
تصویر بی سود
بدون فایده، بی نتیجه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوی سوز
تصویر بوی سوز
مجمر آتشدان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پی سنج
تصویر پی سنج
عصب سنج، چکش گونه ای که طبیبان بر زانوی بیماران میزنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوی سوز
تصویر بوی سوز
مجمر، آتشدان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پی سپر
تصویر پی سپر
((~. سِ پَ))
رونده، سالک، پایمال شده، لگدکوب شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پی جوی
تصویر پی جوی
((پَ یا پِ))
جوینده ردّ پا یا اثر چیزی، جست و جو کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لب سوز
تصویر لب سوز
داغ
فرهنگ فارسی معین
نوعی چراغ با ظرف سفالی یا فلزی که در آن پیه یا روغن کرچک را به جای نفت می ریختند و فتیله ای پنبه ای را برای روشن کردن در آن قرار می دادند
فرهنگ فارسی معین
هموار کردن شالیزار با پا، به جلو هل دادن، آب دستمال کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
پریروز، دو روز پیش
فرهنگ گویش مازندرانی